گزینه نظامی

اگر  گزینه نظامی برای مکتب تشیع مؤثر بود، اسم امام مظلوم ما 

از کربلا به کنیا نمیرسید تا مادر اوباما اسم فرزندش را "حسیـن" بگذارد...

مهربان باش


مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند,
ولي آنان را ببخش .

اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند,ولي مهربان باش .

اگر موفق باشي دوستان دروغين ودشمنان حقيقي
خواهي يافت,ولي موفق باش.

اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند,
ولي شريف و درستکار باش .
آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد
يک شبه ويران کنند,ولي سازنده باش .

اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت
مي کنند,ولي شادمان باش .

نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند.
ولي نيکوکار باش .

بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر
هيچ گاه کافي نباشد.

ودر نهايت مي بيني هر آنچه هست همواره

ميان "تو و خداوند" است نه ميان تو و مردم

دکتر علي شريعتي

خشکسالی در کوفه...

خشکسالی در کوفه...
 کوفه خشکسالی شده بود. خیلی وقت بود باران نباریده بود. آمدند پیش حضرت علی علیه السلام. ایشان فرمودند به فرزندم حسین بگویید برایتان دعا کند. آمدند پیش امام حسین. حضرت دعا کردند و باران بارید. خوشحال شدند. گفتند جبران می کنیم!!

(و چه قدر زیبا در کربلا محبت امام حسین را جبران کردند!!)



فدایی
دستگير كه شد دلش گرفت،به مرگ كه محكومش كردند،حرفي نزد.هنگام اجراي حكم
 گريه اش گرفت،فكر كردند ترسيده،گفت:نه...دلم به حال كسي مي سوزد كه با خانواده اش به سمت كوفه مي آيد


وداع...
همه جا آنقدر ساکت شده بود که انگار نه انگار کسی اونجاست . انگار همه چیز تموم شده بود . انگار با هم تموم کرده بودند . دست گرمی رو روی شونش احساس کرد . صورتش رو که از روی صورت اکبر برداشت تمام محاسنش خونی بود


برادر باوفا 

خدایا شاهد باش که این اولین باری نیست که دارم امتحان میشم و گواهی میدهم به اینکه تا آخر عمر در حال امتحانم اما خدایا این بار نه !!! اینطور نه !!! اینجا نه !!! حالا نه ... دهانش بسته بود و داشت با خدا راز و نیاز می کرد ... هنوز حرفش تموم نشده بود که تیر خورد توی مشکی که توی دهنش بود


هدیه کوچک

 آنقدر عاشق معشوقش شده بود كه هر چه داشت خرج او كرده بود. ديگر چيزي برايش نمانده بود. فقير فقير شده بود. نمي دانست چه كند. ناگهان صدايي شنيد. يادش آمد هنوز چيزي براي فدا كردن دارد. به خيمه رفت تا علي اصغر را هم بياورد.....



به امام عليه السلام گفت: خوشحال مي شوم در مجلس عروسي ما شركت كنيد. امام فرمودند اگر در مجلستان روضه امام حسين را بخوانيد شركت مي كنم. مرد پذيرفت. روز عروسي، امام تشريف آوردند. قدري نشستند. روضه كه شروع شد برخاستند و به سمت در خروجي رفتند. داماد هراسان به دنبال امام عليه السلام دويد. پرسيد: چه شده؟ و امام عليه السلام در حالي كه كفشها را جفت مي كردند پاسخ دادند: اكنون مجلس، مجلس ماست


سوال استاد غیر مسلمان و پاسخ دانشجویان...
استاد داشت در مورد علائم اولیه و ثانویه و نهایی کمبود آب در کودکان شیرخوار صحبت می کرد و این که در نهایت کمبود آب و تشنگی باعث مرگ کودک می شود. در همین حین صدای گریه چند نفر از دانشجوها را شنید. پرسید: چرا شما گریه می کنید؟ یک نفر قضیه كربلا و تشنگي حضرت علی اصغر را برای استاد غیرمسلمان تعریف کرد. استاد که قضیه برایش جالب شده بود پرسید: خب بالاخره به او بچه آب دادند یا از تشنگی مرد؟ ... صدای گریه بلندتر شد



یا فاطمه الزهرا(س)

هر که شهید نشود لاجرم خواهد مرد


 حفظ جان واجب است،

ولی حفظ جانِ جان واجب تر...
جان، امانتی است که باید به جانان رساند،اگر خود ندهی، خواهند ستاند!
فاصله مرگ و شهادت، همین خیانت در امانت است...
زنهار!
هر که شهید نشود، لاجرم خواهد مرد

سید مرتضی آوینی

داستان:: امشب به ما حمله می‌شود

(تقدیم به اضطراب این روزهای زنان سوری)

امشب به ما حمله می‌شود

امیرحسین مجیری

 

همه‌ی چراغ‌های خانه خاموش است. دولت برق‌ها را قطع کرده است تا شهر در تاریکی فرو برود و در حمله‌ی هوایی احتمالی، کم تر آسیب ببیند. گرچه پدر می‌گوید این کارها بی فایده است و آن‌ها با تجهیزات پیشرفته شان، مختصات دقیق شهر را می‌دانند و خاموش کردن هیچی چراغ جلویشان را نمی‌گیرد. پدر نشسته روی مبل گوشه‌ی اتاق مهمان، پا روی پا انداخته، سیگارش را گذاشته گوشه‌ی لبش و رادیوی شارژی کوچکش را به گوش چسبانده است. گاهی لبخند می‌زند و گاهی با کف دست روی دسته‌ی مبل می‌کوبد.

آن طرف تر رابعه به پشت روی کاناپه دراز کشیده، بالشتی زیر سر گذاشته و به موبایلش مشغول است. نور موبایل سایه روشن انداخته است روی صورت رابعه و بخشی از موهایش. چشم های رابعه مدام دودو می‌کنند و در صفحه‌ی کوچک موبایل تاب می‌خورند. گاهی اخم می‌کند و چین کوچکی بین دو ابرویش می‌افتد. موهای بلندش پخش شده‌اند روی بالش و گاهی چند تارشان از نسیم ملایمی که از پنجره‌ی باز خانه تو می‌آید، آرام تکان می‌خورند.

مادر توی آشپزخانه مشغول آشپزی است. هر چند دقیقه یک بار می‌آید توی اتاق مهمان و نگاهی می‌اندازد به نور سیگار پدر و نور موبایل رابعه و بعد که خیالش از بودن هر دوی آن‌ها راحت شد، برمی‌گردد و کارش را از سر می‌گیرد.

موبایل رابعه می‌لرزد و از دستش رها می‌شود و کنار پایه‌ی مبل می‌افتد. سریع موبایل را از روی زمین می‌قاپد و بازش می‌کند. محمد اسمس زده است: «داریم راه می‌افتیم. من نمی‌خواهم بروم. بدون تو.» رابعه می‌نویسد: «دیوانه نشو محمد. ما این جا در امنیتیم. نگران نباش.» پدر می‌گوید: «می‌گویند شاید هم فردا حمله نکردیم.» بعد با غیظ دود را بیرون می‌دهد. دوباره لرزش موبایل رابعه:

- بیا با هم برویم. با پدر و مادرت. همه با هم می‌رویم. خواهش می‌کنم رابعه.

- امروز به اندازه کافی حرفش را زدیم. برو به سلامت. نگران ما نباش.

- چطور نگران نباشم؟ نمی‌شود رابعه، نمی‌توانم.

موبایل رابعه زنگ می‌خورد. محمد است. رابعه تماس را رد می‌کند.

- چرا جواب نمی‌دهی؟

- حرف هایمان را امروز زدیم محمد. قرار شد بعد از خداحافظی دیگر حرف نزنیم. فقط دل‌تنگ‌تر می‌شویم.

- چه خداحافظی تلخی...

رابعه بلند می‌گوید «اه» و موبایل را محکم به سینه اش می‌کوباند. پدر سرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «محمد بود؟»

- بله.

- اگر می‌خواهی باهاش بروی برو. از نظر من مشکلی نیست.

رابعه خشمگین فریاد می‌زند:

- بابا!

مادر با عجله می‌آید توی اتاق و مضطرب می‌پرسد:

- چی شده؟

- هیچ! بهش می‌گویم اگر می‌خواهد با محمد برود، باز هم مشکلی نیست.

- من صد بار به شما گفتم بابا! نمی‌خواهم جایی بروم.

بابا می‌گوید: وقتی محمد می‌رود، تو هم...

- محمد می‌رود به خاطر خانواده اش. چون نمی‌خواهد بعد از برادرش، کس دیگری را هم از دست بدهد.

- تو هم یکی از کسان محمدی.

رابعه با تحکم می‌گوید: اما من کنار شما می‌مانم.

مادر نگاهی به پدر و دختر می‌کند و همان طور که سر به زیر دوباره برمی‌گردد به آشپزخانه، آرام زمزمه می‌کند:

- مرگ وقتی می‌خواهد سراغ آدم بیاید، نمی‌پرسد کجایی. هر جا باشی، تو را با خودت می‌برد.

رابعه آن روز عصر در خیابان میان شلوغی و رفت و آمد مردم، میان ترافیک ماشین‌ها، با محمد خداحافظی کرده است. محمد با خانواده‌اش می‌رود به روستای اجدادی شان که جایی دور افتاده است در دل بیابان. دو ماه پیش، تروریست‌ها برادر محمد را کشتند و پدر محمد سکته کرد و فلج شد. و محمد خدا را شکر کرد که مادرش نیست که این حال و روز را ببیند. حالا به اصرار عمویش از شهر خارج می‌شوند تا از بمباران دور باشند. رابعه و محمد با این فرض از هم جدا شده‌اند که دیگر هیچ وقت هم‌دیگر را نخواهند دید. گرچه هیچ کدام نمی‌خواهند باور کنند. مادر از آشپزخانه داد می‌زند:

- شام حاضر است.

پدر می‌گوید: بیاور همین جا توی اتاق شام می‌خوریم.

وقت شام، همه ساکتند و در خاموشی. نوری جز نور موبایل رابعه که هر چند لحظه یک بار روشنش می‌کند تا ببیند اسمس جدیدی نیامده، نیست. صدای آرام رادیوی پدر هم از گوشه‌ی اتاق شنیده می‌شود.

تا پدر دوش بگیرد و مسواک بزند و آماده‌ی خواب شود و مادر سجاده اش را پهن کند و چند رکعت نماز شب بخواند، رابعه چندین بار عرض اتاق را طی کرده است و چندین بار از پنجره به آسمان تاریک نگاه کرده است و بیش از این‌ها موبایلش را باز و بسته کرده است. آخرین بار محمد اسمس زده است که «ما نزدیک روستاییم.» و رابعه جوابی نداده است.

پدر همان طور که توی رختخوابش می‌خوابد، می‌گوید:

- همه توی همین اتاق بخوابید. هر چه شد، برای همه مان می‌شود.

بعد رادیو را خاموش می‌کند و پتو را تا شانه هایش بالا می‌کشد. مادر می‌آید بالای سر رابعه که دراز کشیده است توی رختخوابش. آرام کنارش زانو می‌زند و سرش را روی پایشمی‌گذارد.

رابعه نگاه می‌کند به صورت خندان مادر و چشم هایش که تر است و کناره هایش چروک افتاده است.

- چه می‌شود مادر؟

- هر چه خدا بخواهد.

بغضی می‌نشیند توی گلوی رابعه. می‌خواهد با مادر حرف بزند. اما نمی‌تواند. سعی می‌کند گریه اش نگیرد و می‌گوید:

- برایم لالایی بخوان مادر!

مادر با دست های نرم و چروکیده اش موهای دخترش را نوازش می‌کند. شانه هایش را به این سو و آن سو تکان می‌دهد و می‌خواند:

من به دنیا آمدم با شباهتی به یک نارنجک

و به هر شش گوشه‌ی جهان رانده شدم

آن زمان که من، برادر دو قلوی این کره‌ی خاکی خواهم شد

نورانی و حقیقت محض

و آن هنگام که اشک چشمان تو را، ای دوست من

پاک توانم کرد

آنگاه دیگر برای من تفاوت نمی‌کند که

مرا کشته بیابند

بر روی یک نیمکت عمومی پارک شهر*

قطره ای اشک از چشم رابعه آرام روی گونه اش می‌غلتد. می‌رسد به گوشه‌ی دهانش. رابعه مزه‌ی شور اشک را می‌چشد و باز بغضش می‌گیرد. چشم هایش را می‌بندد و سعی می‌کند بخوابد.

 

* شعر از سمیح القاسم (متولد 1939)

 

جک هفته

یکی از تفریحام اینه که وقتی دارم با ماشین رد میشم ، برا تمام ملت بوق میزنم ودست تکون می دم !
طرف یک ساعت میره تو فکر که این کی بود !؟

جالب انگیز ناک

من حداقل 15 حقیقت رو راجع به شما میدونم:



1.الان 
توی اینترنتی


2.الان توی وبلاگ من هستی


3. یک انسان هستی


4.الان داری پست منو میخونی


5.تو نمیتونی با زبون بیرون بگی ژ


7.الان داری امتحان میکنی


8.الان خنده ات گرفت


9.اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداخته ام


10.الان چک کردی ببینی واقعا جاانداختم عدد 6رو یا نه


11. الان باز خندیدی


12. نمیدونی که من یه عدد رو هم چند بار نوشتم


13الان چک کردی ببینی کدومه


14پیداش نکردی و داری بهم فحش میدی


15ولی نمیدونی که منم دارم به تو میخندم چون منظورم

عدد 1 بود که 8 بار تا الان نوشتم .


هر چی هم میگی خودتی...

دیالوگ بیادموندنی هفته(2)

مدار صفر درجه - شهاب حسینی(وقتی توی زندان بود و از پشت میله های زندان فریـــاد میزد و این شعر رو میخوند-واقعا زیبــــا و خاطره انگیز و تاثیر گذار بود)

 تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

 تو را به جای تمام روزگارانی که نزیسته ام دوست می دارم 

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گل ها

 برای خاطر حیواناتی پاک که انسان نمی ترساندشان

 تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

 تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.

پیمان یوسفی

پیمان یوسفی: احتمالا الان استرالیا فرداست...

خیلی جالبه گزارشگر فوتبال اینجوری بگه:


داستان هفته (اشتباه موردی)

كارمندی به دفتر رئیس خود می*رود و می*گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.»
رئیس پاسخ می دهد: «خودم می*دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.»
كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم.

لطیفه هفته(1)

یارو از پشت شيشه کبابي،کباب خوردن يکي ديگه رو نگاه ميکنه يهو ميزنه به شيشه

طرف ميگه چته؟؟ميگه:پيازم بخور!!!

نوستالوژی هفته - معامله ما دهه شصتی ها

پر سودترین معامله ای که ما دهه شصتیها انجام دادیم تعویض نون خشک با جوجه رنگی بود!! (یاد نوستالوژی هامون  بخیر و  گرامی باد)

دیالوگ بیادموندنی هفته


فیلم آرگو (چند دیالوگ از این فیلم که به نظرم جالب اومد)

 1)اتفاقات ایران دنیای متمدن رو شوکه کرد.

 2) - این یه برنامه مخفی برای خروج از یه کشوره؟

 - چه کشوری؟ 

- بدترین جایی که فکرش رو بکنی؟

 3)این بهترین فکر بدیه که داریم قربان...

 4)مشغول تحقیق از وسایل شکنجه دوست قدیمی مون و دیکتاتور سقوط کرده بودم!!!!!!!!!

 5) - تو چه دنیایی زندگی میکنی جک؟ 

- توی دنیایی که آدما رو از جرثقیل آویزون میکنن!!!!!(منظورش رو که متوجه شدین؟؟)

 6) - مطمئنا برای این کار شما رو تشویق میکنن.

 - اگه میخاستیم تشویق بشیم به سیرک می رفتیم.

 7) و یه تیکه از فیلم یارو که توی سازمان جاسوسی آمریکاست از جک میپرسه شماره کاخ سفید رو از کجا بگیرم؟ و جک میگه: ناسلامتی سازمان جاسوسی هستیما.Click here to enlarge


سانسور تا کجا!!!

بخشی از سخنان  دانشجویان  در دیدار مقام معظم رهبری که توسط صدا و سیما سانسور شد:

محمد رضایتی(نماینده و دبیر اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل) در بخشی از سخنان خود پس از آنکه گفته بود "حضور آگاهانه مردم در پای صندوق‌های رای باعث شد افرادی که در سلامت انتخابات 88 تشکیک کرده بودند و با سکوت و فتنه انگیزی خود آب به آسیاب دشمن ریختند، در این دوره مجبور شدند که بگویند: انتخابات ایران دموکراتیک‌ترینِ انتخابات‌ها بود لذا آن کسانی که فتنه انگیزی کرده و مقدمات فشارخارجی را بوجود آورند و آقایانی که از تردید مردم سخن گفتند، اکنون باید بیایند و از ملت ایران عذرخواهی کنند.شمنان می‌گفتند انتخابات ایران آزاد نیست؛ می‌گفتند ساختار انتخابات دموکراتیک نیست؛ می‌گفتند بین نظام و مردم شکاف وجود دارد؛ می‌گفتند مردم از نظام بریده‌اند اما در این انتخابات، دیدیم، با همین شورای نگهبان؛ با همین دولت؛ با همین رسانه ملی و با همین سازوکار، مشارکتی بی نظیر رقم خورد و ما اکنون با تمسک به آموزه‌های دینی و وعده‌های الهی و منظومه‌ای از فرمایشات امام عزیزمان و حضرتعالی منتظر موفقیت‌های بعدی در عرصه‌های سیاسی اجتماعی هستیم."

 

وی سپس گفت: "از این جهت گناه فتنه‌گران بویژه آن آقایانی که با همراهی و پشتیبانی آمریکا و اسرائیل در روز انتخابات ریاست‌جمهوری 88 مدعی پیروزی در انتخابات شدند و به صورت انقلاب و مردم چنگ انداختند، آن قدر بزرگ است که اگر کلیدی بخواهد، آن قفلی که ملت ایران بر گردن استکبار جهانی و ایادی داخلی آنها در 9 دی زد را بازکند؛ ملت ایران آن کلید را خواهد شکست."جالب اینکه این سخنان با تکبیر پر شور دانشجویان نیز مواجه شد.

تاریخ: 7 مرداد 92

لینک خبر:

  http://sahabnews.ir/NewsDetail.aspx?itemid=5789